سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال می فرماید : « ... همچنان بنده ام با کارهای مستحب به من نزدیک می شود، تا آنجا که دوستشمی دارم . در نتیجه، گوش شنوایش، چشم بینایش، زبان گویایشو قلب دریابنده اش می شوم . اگر مرا بخواند، پاسخش دهم و اگراز من درخواست کند، به او ببخشم» . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :46
بازدید دیروز :35
کل بازدید :322433
تعداد کل یاداشته ها : 352
103/9/9
2:41 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
کمیل دیده بان[439]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی کانون مسجد فاطمیه شهید یه پایگاه امام جعفر صادق شهیدیه دانشجو رضا صفری بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن سرباز ولایت گل باغ آشنایی کشکول چلچلی من نگارستان خیال ...تـــــــــــــــــــــــــــــا خــــــــــــــــــــــــــدا سورپرایز نگاهی نو به مشاوره سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام Mystery نزار تنها بمانم اسیرعشق چشمـــه ســـار رحمــت ||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *|| کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب بهانه ـــــــ م . ج ـــــــــ سلحشوران حس لطیف من تنهایی......!!!!!! سارا احمدی ماتاآخرایستاده ایم وبلاگ گروهیِ تَیسیر صحبت دل ودیده ارمغان تنهایی * مالک * عکس های زیبا و دیدنی از دنیای پرندگان شهیدباکری میاندوآب سرزمین رویا دل نوشته فرمانده آسمانی من RASTI از هر در سخنی پلاک صفر ✘ Heart Blaugrana اسیرعشق farajbabaii ارواحنا فداک یا زینب مشکات نور الله Royapardazi جایی برای خنده وشادی و تفریح دهکده کوچک ما سامانه افزایش بازدید عی سی رنک اسرا عاشقانه شاپرکها زنگ تفریح 【∂Đιss ℓσνє ℓ گیاهان دارویی روستای اصفهانکلاته
زن بی‌حجاب

رهروان ولایت ـ آقای کافی نقل می کردند:

داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!

هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.

می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.

برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش)

گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟

بردار یکی بشینه.

نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه!

گفتم: این خانم ماست.

گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟

همه خندیدند.

گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم.

یهو یه چیزی به ذهنم رسید.

بلند گفتم: آقای راننده!

زد رو ترمز.

گفتم: این چیه بغل ماشینت؟

گفت: آقاجون، ماشینه!

ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!

گفتم: چرا؟! دیدم.

ولی این چیه روش کشیدن؟

گفت: چادره روش کشیدن دیگه!

گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟

گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم

چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ،

انگولکش نکنن ،

خط نندازن روشو ...

گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟

گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن.

این ماشین عمومیه!

کسی چادر روش نمی کشه!

اون خصوصیه روش چادر کشیدن!

"منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".

منبع : حجاب نیوز


94/6/15::: 11:36 ص
نظر()